گل مریم....

دنيا

قاصدک مسافر گلزاری بود که گل مریم آن گلزار فرایش خوانده بود .

 

 

 

به گل مریم که رسید ِ زبانش بند آمد .

زیبایی همیشگی مریم و بوی خوشی که در فضا به مشام می رسید ِ قاصدک را از خود بی خود کرده بود .

گل مریم که می دانست قاصدک از راه دوری فقط برای دیدن او آمده است خود را جمع و جور کرد و گفت :- قاصدک سفرت چگونه بود ؟قاصدک محو تماشای مریم شده بود و چیزی نمی گفت .دوباره پرسید :-قاصدک ! در سفر خطری تو را تهدید نکرد ؟ اصلا" برای چی آمدی ؟باز هم قاصدک ساکت ماند . دلش نمی آمد از خطرهایی که برایش پیش آمده بود برای مریم بگوید و او را نگران کند .گل مریم با اخم ادامه داد :- حتما" راحت سفر کردی ! آیا هیچ به ذهنت رسیده که از خود بپرسی به من چه گذشته ؟بغض گلوی قاصدک را فشار داد . اما مریم در حالی که پشتش به قاصدک بود بی توجه ادامه داد ...- آره ! تو از اول هم عاشق من نبودی ! فقط حرفشو می زدی ......اشک در چشمان قاصدک جاری شد ِ اما دستش را روی دهانش گرفت تا مریم صدای هق هقش را نشنود !- می دونم چرا هیچی نمی گی ! چون حرفی نداری که بزنی . .....من چقدر ساده بودم که وقتی می گفتی جونت رو برام فدا می کنی ِ باور کردم آه ! مریم ساده بیچاره ....در همین حال ...چشمان گریان قاصدک که به زحمت باز می شد ِ پسرکی را در پشت گل مریم دید که به سمت او می آمد . پسرک با خیال چیدن گل مریم به آنها نزدیک شد .مریم بی خبر از اتفاقی که در حال وقوع بود همچنان قاصدک را به خاطر سفرش سرزنش می کرد .نگرانی تمام وجود قاصدک را فراگرفته بود . گام های پسرک هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد .ناگهان فکری به ذهن قاصدک رسید ...سراسیمه از روی گل مریم به هوا جهشی کرد و خود را روی نوک بینی پسرک انداخت . پسرک که خیال کرد زنبوری روی بینی اشنشسته ِ به سرعت ضربه ای به قاصدک وارد آورد و قاصدک را به دو نیم کرد و از ترس از همان مسیری که آمده بود برگشت .گل مریم که پریدن قاصدک را احساس کرد ِ بی خبر از اتفاقی که افتاده بود ِ این بار با چشمان گریان فریاد زد :- آره ! بر قاصدک ! تو هیچ وقت نخواستی به حرفهای من گوش کنی . تو هیچ وقت نفهمیدی عشق یعنی چی ! تا زنده ام نمی بخشمت قاصدک ! هیچ وقت ِ هیچ وقت ...قاصدک در حالی که بر روی گلبرگ های گل شقایق افتاده بود و نفس های آخرش را می کشید با صدای ضعیفی که فقط گل شقایق می شنید ِ جواب داد :فروغ این گلزار ! مریم من ! مواظب خودت باش ...شقایق که گلبرگ هایش با خون دل قاصدک گلی شده بود ِ قاصدک را در آغوش خود کشید و گفت := از این پس عشق را به همه دنیا خواهم آموخت همان طور که تو به من آموختی قاصدک عشق ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در برچسب:,ساعتتوسط donya | |